نقش هدف در زندگى اجتماعى
در اين جا به نقش هدف در زندگى اجتماعى نيز بايد توجه داشت؛ زيرا بدون در نظر گرفتن هدف در زندگى اجتماعى نمىتوان سخن از نظم اجتماعى گفت. هدف است كه منطقا رفتارهاى خاص را ايجاب مىكند. افراد با انجام رفتارهاى خاص در زندگى اجتماعى مىخواهند به آن هدف دست يابند. هدف نيز به نوبه خود، برخاسته از فرهنگ و انديشه افراد جامعه است، به نحوى كه هر جامعهاى بر حسب طبع اولى، در راستاى فرهنگ و انديشه خود، نظم اجتماعى خاصى را ايجاب مىكند. و لذا قدرتهاى استعمارى در راستاى سياستهاى استكبارى خود سعى مىكنند ملتها را در جهت اهداف استعمارى خود سوق دهند و آنها را از فرهنگ اصلى خود تهى كنند و از طريق تحميل فرهنگ وارداتى نظم و فرهنگ ملتها را در دست داشته باشند.
بنابراين بايد ديد فرهنگ و انديشه حاكم بر جامعه، چه نظمى را ايجاب مىكند. بديهى است كه فرهنگ دينى برخاسته از قرآن و جهان بينى توحيدى، نظم و سياستى را ايجاب مىكند كه در راستاى تحقق هدف خلقت و تأمين سعادت و رستگارى انسان در دنيا و آخرت باشد و آنچه اصالتا مورد نظر اسلام و قرآن است سعادت و تكامل انسان مىباشد.
با كمال تاسف بعضى از روشنفكران و ليبرالها كه از يك طرف مسلمانند و از طرف ديگر در مسائل سياسى و اجتماعى اسلام بصيرت كافى ندارند، و در نتيجه دغدغه و تعصب دينى در آنها بسيار ضعيف است، از اين نكته اساسى غافلند و وقتى سخن از نظم اجتماعى گفته مىشود، نظم اجتماعى حاصل از دموكراسى غربى در نظر آنها تداعى مىشود. در حالى كه آن نظم اجتماعى غرب برخاسته از انديشه سكولاريستى اوست. اين روشن فكران به خاطر ضعف معلومات دينيشان گمان مىكنند تنظيم امور اجتماعى و اداره جامعه بر مبناى نظم، تنها در جدايى از سياست امكانپذير است كه اين خود از نتايج استعمار فرهنگى است و از موفقيتهاى قدرتهاى استكبارى محسوب مىشود كه توانستهاند با تخدير افكار به اصطلاح روشن فكران كشورهاى جهان سوم، آنها را از انديشه دينى تهى كنند و به عوامل ترويج فرهنگ استعمارى خود تبديل نمايند.
به هر حال در فرهنگ توحيدى و اسلامى هر چيزى از جمله نظم اجتماعى، در راستاى هدف خلقت ارزيابى مىشود و بديهى است كه هدف از نظم اجتماعى در فرهنگ دينى و قرآنى تنها تأمين رفاه مادى و منافع دنيوى نيست؛ بلكه علاوه بر تأمين رفاه و منافع دنيوى، تكامل انسان و سعادت اخروى بشر مورد نظر است و روشن است كه در مقام تعارض، سعادت اخروى بر امور دنيوى مقدم شمرده مىشود.
حال با توجه به اين مقدمه به بيان حضرت على عليهالسلام درباره نقش درباره نقش قرآن در تأمين نظم سياسى و اجتماعى جامعه باز مىگرديم و بيان حضرت را مورد دقت قرار مىدهيم تا با ديدگاه ولايت در مورد نقش و جايگاه قرآن در زندگى اجتماعى بيشتر آشنا شويم.
حضرت على عليهالسلام با تعبيرى اعجاز گونه نقش قرآن را در تنظيم امور اجتماعى جامعه بيان مىكنند و ما را بدان توجه مىدهند تا مبادا از آن غفلت كنيم. حضرتش، بعد از آن كه فرمودند قرآن نسخه شفا بخش دردها و مشكلات شماست، مىفرمايند: و نظم ما بينكم؛ نظم امور و روابط بين شما در قرآن است؛ يعنى اگر نظم مطلوب و معقول را كه همه افراد جامعه در سايه آن نظم به حقوق مشروع خود برسند، طالب باشيد، مىبايد امور خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن سامان بخشيد.
بر آگاهان پوشيده نيست كه تعبير((ونظم بينكم)) متوجه امور و روابط اجتماعى افراد است. هر چند افراد موظفند امور شخصى و فردى خود را نيز بر اساس رهنمودهاى قرآن تنظيم كنند؛ لكن تعبير((و نظم ما بينكم)) شامل نظم امور شخصى افراد نمىشود؛ چنان كه بر اهل زبان پوشيده نيست، حضرت على عليهالسلام در فرازهاى مورد بحث درصدد بيان نقش جنبههاى اجتماعى قرآن كريم هستند.
حضرت با بيان اين نكته كه نظم اجتماعى شما در قرآن كريم است، به مسلمانان و پيروان خود مىفرمايند شما بايد امور سياسى و روابط اجتماعى خود را بر اساس قرآن سامان دهيد.
البته روشن است كه توصيههاى مذكور تا زمانى كه از ناحيه مسوولان نظام اسلامى توصيههاى اخلاقى غير لازم الاجرا تلقى شود و مورد اعتقاد و باور و ايمان قلبى آنها نباشد، اين نسخه شفابخش آسمانى دردى از دردهاى اجتماعى جامعه ما درمان نمىكند. حضرت با بيان نكات سياست نظام دينى، واقعياتى را بيان مىكنند كه بدون به كار بستن آنها، رسيدن به يك جامعه انسانى مبتنى بر قسط و عدل كه آنها افراد به حقوق خويش و تكامل مطلوب برسند، ممكن نمىباشد.
بنابراين اصلىترين و كارسازترين عامل، عامل ايمان و اعتقاد و باور مسوولان و دست اندركاران حكومت، به برنامه و سياستهاى كلى قرآن كريم است. تا آنها به قرآن و كارآمد بودن رهنمودهاى آن در حل مشكلات جامعه و تأمين سعادت افراد، ايمان قلبى و اعتقاد راسخ نداشته باشند، نه تنها در عمل، قرآن را الگوى خود قرار نمىدهند، بلكه درصدد فهم معارف قرآن نيز برنمى آيند. البته چون در كشور اسلامى و بر مردم مسلمان حكومت مىكنند، ممكن است به حسب ظاهر و در مقام شعار، براى حفظ موقعيت خويش در ميان مردم خود و ديگر ملل مسلمان، خود را مسلمان و حكومت خود را حكومت اسلامى بنامند؛ در حالى كه تنها الگوى حكومتى كه براى آنها مطرح نيست حكومت بر اساس قوانين اسلام و الگوى برگرفته از قرآن است. ليكن اين بيگانگى دولتهاى به اصطلاح اسلامى از دين و فرهنگ قرآنى، به خصوص در زمينه سياست و اداره جامعه، مطلبى نيست كه براى مسلمانان ناشناخته باشد؛ زيرا ملل مسلمانان همه مىدانند نظامهاى حكومتى كشورهايشان اسلامى نيست و فرهنگ و ذهنيت حاكم بر مسوولان حكومتى، با ذهنيت و الگويى كه بر اساس فرهنگ قرآنى شكل مىگيرد به كلى متفاوت است.
آنچه انسان را به شگفتى و تعجب وا مىدارد و در عين حال جاى تاسف و نگرانى دارد، وضعيت فرهنگى حاكم بر كشور اسلامى عزيزمان ايران است. در كشورى كه بر اساس رهنمودهاى قرآن و فرهنگ دينى و به رهبرى ولايت فقيه انقلاب كرده و به پيروزى رسيده است؛ بسى جاى تاسف و نگرانى است كه سخنان و مواضع و عملكرد بعضى مسوولان فرهنگى نشان مىدهد آنها نيز شناخت كافى از اين كتاب آسمانى ندارند و كارآمدى الگوى حكومتى برگرفته از آن را بيشتر از هر الگوى شرقى و غربى ديگر نمىدانند. اينان پيوسته از اصول انقلاب اسلامى و ارزشهاى دينى عقب نشينى مىكنند و به دليل نداشتن ايمان كافى و اعتقاد قلبى گاه به كنايه و گاه به تصريح، با كمال بى شرمى، چنين اظهار مىكنند كه دوران حاكميت قرآن و كارآيى فرهنگ دينى در عرصه حكومت گذشته است و در اين زمانه، جامعه بشرى به وحى الهى نياز ندارد و خود به تنهايى مىتواند راههاى بهترى براى اداره جامعه و تأمين امنيت و برقرارى نظم ارائه كند. بجا بود در اين جا اشارهاى به ظالمانه بودن نظامهاى حكومتى موجود در جهان و فجايع و جناياتى كه در حق ملتها به نام نظامهاى پيش رفته و متمدن مىشود داشته باشيم تا بىمايگى سخن مذكور و بىايمانى و خود باختگى گويندگان آن بيش از پيش برملا شود؛ لكن به خاطر دور نشدن از اصل موضوع و پرهيز از طولانى شدن سخن، از بيان بى عدالتىها و پاى مال شدن حقوق انسانها و ظلم و جنايت و ناامنىهاى موجود در نظامهاى بشرى صرف نظر مىكنيم و به منابع مربوطه ارجاع مىدهيم.
به هر حال بديهى است وقتى كارآيى حكومت بر اساس رهنمودهاى قرآن در تأمين قسط و عدل و نظم در جامعه به منصه ظهور مىرسد كه مسوولان و دست اندركاران حكومت بدان باور و يقين داشته باشند و در مقام عمل، قوانين و دستورات قرآن را بنابراين حاكميت قرآن در جامعه در گرو ايمان و باور قلبى كارگزاران حكومت به اين كتاب آسمانى است كه اين مساله نيز به نوبه خود در گرو شناخت آنها نسبت به اين نسخه شفابخش الهى و احساس نياز آنها به دين و حكومت الهى است. اين احساس نيز جز با ايجاد روحيه بندگى و زدودن روح استكبارى و خود بزرگ بينى در مقابل حاكميت خداوند متعال حاصل نمىشود. اين روحيه استكبارى همان روحيه مذمومى است كه شيطان را از آستانه تشرف به مقام ملائكه اللهى و قرب به بارگاه خداوندى تنزل داد و شقاوت ابدى او را باعث گشت.
شايسته است در اين مقام خطاب حضرت على عليهالسلام در خطبه 175 را كه عواقب ناخوشايند دورى از قرآن كريم را بيان مىكنند مورد توجه قرار دهيم. اين بيان هشدارى است براى كسانى كه از يك طرف خود را پيرو على عليهالسلام معرفى مىكنند و از طرف ديگر قرآن و الگوى حكومتى برگرفته از آن را براى اداره جامعه بشرى امروز ناكافى مىدانند و تراوشات فكرى ناقص بشرى را در ارائه سياستهاى حكومتى بر حكومت ولايى قرآن ترجيح مىدهند. اميد كه در پرتو چنين رهنمودهايى همه مردم جامعه ما و به ويژه برنامه ريزان و متصديان امور حكومتى، بيش از پيش به لزوم محور بودن قرآن در جامعه اسلامى ايمان پيدا كنند و اين توصيهها در صحنه عمل به كار گرفته شود.
نظرات شما عزیزان: